شب میشه باز



ـ

یک جایی توی فیلمِ "ولنتاینِ غمگین" سیندی می ایستد مقابل مردی که یک روزی عاشقش بوده و رک و راست میگوید "من دیگر عاشقت نیستم"، گریه میکند و غصه دار است و یکجای دیگر، دین را عاشقانه میبوسد و با لباس سفید قسم میخورد که در غم و شادی اش بماند و دوستش داشته باشد.

زندگی درست همینقدر غیرقابل پیشبینی است و ما آدمها دقیقا همین قدر پر نوسان.

یک روز شاید آدمی را دوست داشته باشیم و روز بعد شاید بودنش اصلا به چشممان نیاید، یک روز شاید انجام دادن کاری خوشحالمان کند و روز بعد شاید حالمان از انجام دادنش بد باشد و روزها و لحظه ها بگذرند و ما هر روز با نوسان و بلاتکلیفی جدیدی رو به رو شویم که شعله ی احساس تازه ای را در ما روشن کند.

مهم این است که دقیقا آنجا که باید، مثل سیندی تصمیم خودمان را بگیریم و یک لگدِ محکم بزنیم زیرِ هرچیزی که حالمان را بد میکند و بگوییم "دیگر نمی توانم" و برویم پی خودمان حتی اگر یک روزی عاشق بوده باشیم و محتاج و علاقمند

 

یکجایی باید سیندی درونمان حتی بعد از گذشت سالها، تصمیم خودش را بگیرد!

 

 


درست است :من در روزگاری تیره زندگی میکنم

در روزگاری که سخن گفتن ساده،نشان بیخردی است

و پیشانی بی چین،نشان بی تفاوتی

آری،آنکه می خندد خبر هولناک را دریافت نکرده است

این چه روزگاری است

که گفتگو در مورد درختان هم جنایت به شمار می آید؟

زیرا چنین گفتگویی سکوت را در پی دارد

آنکه اکنون آرام از خیابان می گذرد

آیا برای دوستان نیازمندش

دیگر دست یافتنی نیست؟

اعتراف میکنم:هزینه زندگی ام را هنوز در می آورم

اما باور کنید این تنها یک تصادف است

زیرا هیچ چیز به من حق نمی دهد که شکم خود را سیر کنم

آری من تصادفا هنوز در امانم

می گویند:بخور و بنوش،خوشحال باش که داری

اما چگونه میتوانم بخورم و بنوشم

هنگامی که غذا را از دست گرسنه ای ربوده ام

و تشنه ای از داشتن آب محروم است؟

با اینهمه می خورم و می نوشم

کاش انسانی فرزانه بودم

در کتابهای کهن آمده است که فرزانه کیست

آنکه خود را از کشمکشهای جهان دور نگاه می دارد

عمر کوتاه را بدون بیم به سر می آورد

از زور بهره نمی جوید

بدی را با نیکی پاسخ می دهد

و آرزوهایش را فراموش می کند

اما اینهمه را من نمی توانم

به راستی که در روزگاری تیره زندگی می کنم

اما شما ای کسانی که سر بر خواهید آورد

از امواج سهمگینی که ما ر ا به کام خود کشید

هنگامی که از ناتوانی های ما سخن می گویید

به یاد آورید

روزگار تیره ای را که از آن رسته اید

با اینهمه ما بیش از عوض کردن کفشهایمان

سرزمینها را عوض کردیم

اختلافات طبقاتی را شاهد بودیم

و رنجور،اگر جایی ستم حکم می راند

و قیامی نبود

در حالی که ما نیز آگاهیم

حتی نفرت از فرودستان هم

چهره را زشت میکند

حتی خشم از ستم نیز

صدا را خشن می سازد

افسوس ،ما نیز که سر آن داشتیم

که زمینه انسانیت را آماده کنیم

نتوانستیم خود،انسان باشیم

اما شما که پس از ما به جهان می آیید

هنگامی که آن زمان فرا رسید

که انسان یار انسان شد

از ما با بزرگواری یاد کنید .

 

 

#برتولت برشت


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چاپ کتاب ارزان قیمت از سراسر ایران سالن آرایشی و زیبایی نحن الصامدون✌ شرکت سروش زیست شریف بیمه آسیا - نمایندگی قاسمی کد 900955 اموزش رایگان ایلوستریتور فارسی thermostatco سئو خارجی یا off-page seo چیست؟ اصول و قواعد خوشتیپی آقایان وبلاگ خط سلامتی برای شما